امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

جیگرتو بخورم

ماه محرم ۹۴

 سلام شنگول امروز دقیقا ده روزه که میری مدرسه...تو این دوره خیلی اتفاقای جدید افتاد: دستور بردن انار دادی٬  دستور بردن جعبه سک سک دادی٬ حالا هم که دستو دادی باید زنجیر و طبل ببریم مدرسه... تازه غیر از اینا به من میگفتی که برام پرچمم سیاه درست کن ببرم... خلاصه قراره بابا احمد از ده برات بیاره ... راستی گلم حواست باشه لهجه و زبون خوشگلت عوض نشه و......
21 مهر 1394

اولین اردو

جیگرم چند روزه‌ سرما خورده ٬تازه دیروزم نرفت مدرسه. هی میگفت : نرم مدرسه ...کلاس دوم نرم... خلاصه خیلی ناراحت بود .اما امروز با اینکه حالش خوب نبود بلند شد و خوشحال رفت مدرسه.. به مناسبت روز جهانی کودک قرار بود برن پارک . بعد از صف سر کلاس رفتید و مراسم تاج گذاری شروع شد . تاج تو ابی بود جیگر. بعد از کلاس اومدید بیرون و تند طرف مینی بوس دویدی.  تازه رفتی صندلی بغل راننده نشستی....و به من میگفتی تو برو باهام نیا. منو بابا اومدیم خونه. ۱۵/۷/۹۴ ...
15 مهر 1394

اولین روز پیش دبستانی

سلام امروز اولین روز مدرسه است. بعد از کلی انتظار بالاخره به مدرسه رفتی ٬الان ۸ روز از مدرسه گذشته .اما اینقدر مدرسه رو دوست داری که نگو   صبح اولین روز اونقدر جو گیر بودی که اولا خودت زود بیدار شدی و گفتی: امروز شب ساعت ده خواب  خلاصه برعکس بقیه که گریه میکردن تو اصلا گریه نکردی و با کلی شور رفتی مدرسه حالا عکساتم برات میزارم   ...
9 مهر 1394

ماه رمضان ۹۴

لام عسلم. ماه رمضان شروع شده ٬ما هم مثل هر سال روزه میگیریم. اما روزه امسال با سالهای قبل کلی فرق داره ٬جیگرم بزرگتر شده ... یه روز از خواب بیدار شدم و گفتم اینسدر تشنه ام ... امیرحسین با یه لیوان اب اومد.گفتم نمیخورم...بعد گفت :مگه اب روزه رو باطل میکنه.... دهنمون وا مونده بود. شب نوزده رمضان چون بهش قول داده بودم رفتیم مسجد٬من فکر نمیکردم حتی یک ساعتم دوام بیاره ولی تا ساعت ۳مسجد بودیم. ...
18 تير 1394

ثبت نام پیش دبستانی

سلام فنچ تقریبا دو هفته میشه که برا پیش دبستانی اسمتو نوشتم. یه روز در میون یا هر روز از من می پرسی :کی باید برم. الهی فدات بشم.اینقدر ذوق داری که نگو. یادم رفت عکس اولین روزی که پاتو تو مدرسه گذاشتی بگیرم. اما منتظر باش ...تقریبا  دو ماه دیگه باید بری مدرسه....
24 خرداد 1394

تمون

سلام فنچ.... امروز برای جشن کشاورزی  ، با بابا و فاطمه و مامان مریم  رفته بودیم . شب وقتی برمیگشتیم دو نفر روی موتور با هم صحبت میکردن: جشن" temom shod " تو هم با تمسخر گفتی:اینا هم به شلوار میگن" tamon"  کلی  خندیدیم...   ...
2 خرداد 1394

تعطیلات۱۳رجب

سلام عسل مامان  اول از همه تولده امام علی٬ روز پدر به بابای گلت تبریک میگم. چند روز تعطیل بود٬ما هم رفتیم ده٬خیلی خوشحال بودی و کلی اسباب بازی بردی٬ البته شیطنت های زیادی هم کردی : بابا رفته بود خونه مامان مریم که ابگرمکن درست کنن ٬بعد از چند ساعت خسته شدی و به بابا گفتی:مگه تو کارگر اینایی که اینجا وایسادی ٬زود بیا بریم!!!!!!!!! وقتی اومدیم کاشان ٬بابا احمد به موبایل زنگ زد٬ اما شیطون من صدای زنگ گوشی مامان مریم عوض کرده بودی٬(اهنگ  بزن و بکوب)گذاشته بودی. هانی گفت :یکی از کلیدای خونه نیست٬بعد از چند وقت تو گفتی :خداشاهده من برنداشتم!!!!! ...
14 ارديبهشت 1394

دنیای من

سلام.... من فدات بشم..اینقدر بامزه شدی که میخوام گاز گازت کنم.. چند وقت پیشا من به مامان مریم زنگ زدم..خلاصه مامان مریم چند تا کلمه خصوصی پشت تلفن به من گفت. بعد از اینکه مامان مریم قطع کرد...زود پریدی از اتاقت یه کیو اسباب بازی ساختی و اوردی رو گلوم گذاشتی...  هی داد میزدی و میگفتی که اون حرفی که زدید و گفتید امیرحسین نفهمه چی بود؟ منم خنده...خنده... اینقدر بزرگ شدی که وقتی راه میری به خودم میگم..عجب...ادم شده.. تازه امسال میخوای بری پیش دبستانی.! اصلا باورم نمیشه که فنچ من بره مدرسه..اگه بدونی چقدر دوست دارم..       ...
10 ارديبهشت 1394

چند عکس

  اختراع وسیله ای برای جمع کردن اشغال..با استفاده از پلاستیک و نخ و انبر بازی با کارتن اب تصفیه اختراع گرامافون   ...
13 بهمن 1393

میکشه.نمیکشه...

سلام عشقممممممممممممممممممم برا سومین بار مینویسم.... اخه همش پاک میشه.. 27 دی 93 رفتیم ده .بابا احمد و هانی چون مریض بودن . ده نبودن. بعدا به اصرار علی ده وایسادیم . و دو روز بعدی تو سرما خوردی. صبح روز بعدش اومدی بالا سرم و گفتی:یکیش میکشه یکیش نمیکشه... بعد ما این موضوع رو به همه میگفتیم که تو گفتی:خوبه ما یه چیزی گفتیم که اینا به هم بگن............
1 بهمن 1393