امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

جیگرتو بخورم

محرم 91

سلام بر لب تشنه علی اصغر ما مثل همیشه رفتیم ده، وای چقدر سرد بود ولی جوجو  حال کرد چون همه بودن با ریحانه و مهراد بازی کرد،همراد براش اباتیسی اورده بود خلاصه که اینقدر پوشیده بود که دستاش از هم باز بود حالا عکساشو تو سری بعدی میذارم راستی جغجغه هم رفتیم، اما....چشتون روز بد نبینه هر چی لیوان بود به هم میزنه که صدا بده. اینقدر ماشا... از خودش پذیرایی کرد مثلا نارنگی،یه بار بهش گفتم اینقدر نارنگی نخور سردیت میکنه،گفت:کی سردم میکنه یا مثلا ماشا... به هوشت،میگفت:فهمیدم ما دو تا خونه هانی داریم. چلاق:چماق     ملاج:ملار هوا بارونی بود ما رفتیم دم در فوری گفت:به چه بو برفی میاد خلاصه...
7 آذر 1391

خوابیدن

سلام جوجه فکلییییییی مامان چی بگم... دست رو دلم نزار که خونه؟ اخه چی بگم از بهونه های خوابیدنت؟ از قصه هایی که دستور میدی برات تعریف کنم  (پت و مت بگو، یا اونو بگو .... اخه چی چی؟) خاک تو سرا مگه پت و مت قصه داره که بگم برات؟ خلاصه وقتی میخوای بخوابی،تقریبا یه ساعت یه ساعت و نیم طول میکشه؟ اخه چرا؟؟؟؟ اینقدر برات قصه میگم که خوابم میبره....     واقعا دستت درد نکنه ...
29 آبان 1391

فضولچه

سلام گلکم اینقدر شیطون شدی که حوصله وبلاگو ندارم. وای خدای من؟ اگه اینقدر حالیت نبود چی میشد... الان پشت سرم رو فرش جیش کردی... اینقدر بهت گفتم برم دستشویی اما نیومدی... همه کارای خونه رو میکنی؟ تو پاراگراف: میکروفن :میکبوخن    نوشابه:اب نوشه   تموم انرژی ادمو میگیری جوجو اسم تمتم ماشینا رو که منم بلد نیستم میدونی مثلا:لودر  جرثقیل  نامیون  مریض میبره  اشغال میبره.... مثلا امروز با هم رفتیم بیرون اینقدر سوال پرسید که توبه کردم مثلا:این چیه چی؟برا کداس؟چی میبله؟ این عمو چیکار میکنه؟ وای از دست تو تازه یاد گرفته از طبقه های یخچال میر...
27 آبان 1391

اومدیم

الهی که من فدات بشم سللللللام من اومدم چطوری خوشملم...باور  کن تا حالا کسی رو این جوری دوست نداشتم بابا دیگه برا خودت مردی شدی و... حالا تو پرانتز(اصطلاحات امیر حتین:تو گلدوت نپره  متو مت کنیم...) وای اینقدر خوشحالم که تو رو دارم جوجوی مامان جیگرتو خام خام بخورم         ...
21 آبان 1391

شکلک

 سلام   دوستای گلم من دارم یه وبلاگی برای شکلک های شما طراحی میکنم حتما سر بزنید...استفاده کنید                    sheklakman.niniweblog.com   امیدوارم خوشتون بیاد ...
26 مهر 1391

نبودم...اومدم

سلام    سلام سلام بعد از 3 ماه دوباره اومدم با کلی خاطره.... امیرحسینم خیلی بزرگ شده همه حرف ها رو میزنه؟شیطونی که تا دلتون بخواد داره؟ اگه میبینید من اینجام چون رفته ارایشگاه پسر مامان؟ فسقلی خودشو لوس میکنه؟هی دستش تو.... دیروز رفتیم بیرون(رضا ملایر بود)ساعت 8 شب: بستنی گرفتیم...یه تیکه ش افتاد روی زمین. بیچارمون کرد؟ یکی دیگه گرفتیم اونم خوددم ازبس عصبانیم کرد پرت کردم تو خاک... خلاصه اینقدر گریه کرد... اصلا حال نداشتم خیلی دوست دارمممممم انشا... بعدا عکس تولدتو میذارم جوجوی مامان ...
25 مهر 1391

زبون وا کردی

  سلام عسلم...قند عسلم...فرشته کوجول مچولو... الان 8 تیره. ما اومدیم خونه مامان و بابایی...از وقتی اومدیم زبان وا کردی شیطون... الان مشغول کار جیشیم...تازه امروز تازه داره را می اتفته...الان فاطمه داشت ابالشو می دوخت...کشت اونو که اباله منم پاره تده...حالا دنبال اتته می دوه که ابالم پاره تده...  الهی من فدات بشم... بابای گرده(اتدی گرد) الان تهرونه .تازه فردا میاد. نزدیکه الان باتل در اره که بیاد (من که می دونم)   خلاصه اینقدر با نمک شدی که  باورم نمیشه ...
7 تير 1391