نبودم...اومدم
سلام سلام سلام
بعد از 3 ماه دوباره اومدم با کلی خاطره....
امیرحسینم خیلی بزرگ شده
همه حرف ها رو میزنه؟شیطونی که تا دلتون بخواد داره؟
اگه میبینید من اینجام چون رفته ارایشگاه پسر مامان؟
فسقلی خودشو لوس میکنه؟هی دستش تو....
دیروز رفتیم بیرون(رضا ملایر بود)ساعت 8 شب: بستنی گرفتیم...یه تیکه ش افتاد روی زمین. بیچارمون کرد؟ یکی دیگه گرفتیم اونم خوددم ازبس عصبانیم کرد پرت کردم تو خاک...
خلاصه اینقدر گریه کرد... اصلا حال نداشتم
خیلی دوست دارمممممم
انشا... بعدا عکس تولدتو میذارم جوجوی مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی