هندونه...
دیشب خونه اقای یوسفی رفته بودیم،اتفاقا ندا هم اومدن.
امیمی همه موزا رو باج کرد، آلوچه ها رو گاز می زد میداد به شوهر ندی،باتیل از کشوی میز تلویزیون می اورد،هندونه که اومد که دیگه نمی فهمید،...
اخر مهمونی که خسته شد کیلود ماپین و گرفت و هی داد میزد میگفت:بولون بولون...
بالاخره بلند شدیم بیایم بولون که اقا دستور هندونه داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خاله هم براش تو پلاستیک گذاشت که اونه بوکوله(خونه بخوره) ابرومون رفت.خلاصه کلی خجالت کشیدیم.
حالا تا می اومدیم بولون از روی پلاستیک گاز میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی